دکتر یوسف ثبوتی، دانشگاه شیراز، علوم پایه و «تفاهم با دیگران»
به همایش «سیاستها و راهبردهای توسعهی علوم پایه» دعوت شدم. همایشی که یکی از سخنرانان آن قرار بود دکتر ثبوتی باشد. نوبت سخنرانی ایشان که رسید، مجری برنامه، با واژگان احترام آمیز و افتخار آمیز ایشان را معرفی کرد و دعوتش کرد برای ایراد سخنرانی. ردیف جلو نشسته بودم. کنار دکتر بابلیان (ایشان نیز از اساتید بازنشسته دانشگاه خوارزمی و از پیشکسوتان نامدار ریاضی کشور است). به پا خاستیم. دکتر ثبوتی مثل همان سالهای دانشگاه شیراز به آرامی و پر غرور اما اینبار با عصایی در دست گام برمیداشت. او را به سمت جایگاه سخنرانی هدایت میکردند. و من با عشق و احترامی تمام که از سالهای نوجوانی وقتی که دانشجوی سادهی کارشناسی فیزیک دانشگاه شیراز بودم نسبت به ایشان، در من شکل گرفته بود، ایستاده بودم و کف میزدم. خاطرات دانشگاه شیراز به سرعت از پیش چشمانم میگذشت. وقتی که در ورودی بخش فیزیک با دانشجویان دیگر مشغول گفتگو بودیم و دکتر ثبوتی میآمد از جلوی صف دانشجویان عبور میکرد و ما سلام میکردیم و او یک کلمه پاسخ می داد: سلام. با لحنی که هم ادب و احترام در آن بود و هم غرور. من بیش از هر چیز غرور را دیده بودم. و برای همین برایم بسیار عزیزتر بود. یاد سخنرانیاش وقتی که عبدالسلام (برندهی نوبل فیزیک) به دانشگاه شیراز آمده بود و دکتر ثبوتی به معرفی او پرداخت، افتادم. یادم هست که در کنار همهی افتخارات عبدالسلام، به این نیز اشاره کرد که مدتی مربی تیم فوتبال (احتمالاً تیم دانشجویان) بوده است.
و به ویژه یاد خاطرهی کنگرهی حافظ افتادم.
سال ۶۷ بود. دانشگاه شیراز میزبان کنگرهی بینالمللی حافظ بود. کنگرهای بزرگ با حضور شخصیتهای برجستهی سیاسی و ادبی و میهمانانی از کشورهای مختلف. برای تعدادی از دانشجویان هم کارت ورود میدادند. طبیعتاً ما جزو آنها نبودیم. منطقی بود که برای تعدادی از دانشجویان تحصیلات تکمیلی رشتهی ادبیات کارت ورود صادر شود. قرار نبود کسی ما را به حساب بیاورد. ولی ما که خودمان را به حساب میآوردیم! عاشق حافظ بودیم. یک عالمه شعر حافظ از بر بودیم. اصلاً خودمان شاعر بودیم و انجمن شعر داشتیم. مرتب عصر شعر دانشجویی برگزار میکردیم. اگر کسی ما را حساب نمیکرد اشتباه از ایشان بود! چه کسی سزاوارتر از ما برای حضور در کنگرهی حافظ؟! اصلاً کنگرهی حافظ باشد و ما نباشیم؟ مگر میشود؟ با چند تن از دانشجویان تصمیم گرفتیم که به هر ترفند و تقلبی که هست وارد شویم. و وارد شدیم. تا آنجا که یادم هست حسام مقصودلو بود. احتمال خیلی زیاد الماس دولتی هم بود و یادش به خیر زندهیاد مهدی سلطانی هم بود. مهدی بعداً دکترایش را گرفت و عضو هیئت علمی دانشگاه بوشهر شد. و درد و دریغ که در اوج جوانی درگذشت. روحش شاد و یادش گرامی.
در وقت استراحت و پذیرایی بین سخنرانیها در لابی، دکتر ثبوتی را دیدیم به همراه دکتر منصور رستگار فسایی. دکتر رستگار استاد گروه ادبیات فارسی بود. اساتید ادبیات را میشناختم. حتی سرکلاسهایشان هم میرفتم. دکتر رستگار غمنامهی رستم و سهراب درس میداد. شاهنامه را بسیار با صلابت میخواند. معلوم بود که عاشق فردوسی است. کلاس حافظ شناسی شادروان دکتر اسکندری هم رفته بودم. کلاس دکتر نیری هم (مولانا شناس) و همچنین دکتر مؤید که ادبیات معاصر درس میداد.
با بچهها نزدیک دکتر ثبوتی و دکتر رستگار رفتیم. گفتیم استاد اجازه میدهید عکس بگیریم؟ آن زمان موبایل و دوربینهای دیجیتال نبود. دوربین سادهای داشتیم که نگاتیوی در آن میانداختیم. عکس میگرفتیم و بعد فیلمش را میدادیم که ظاهر و چاپ کنند. در کنگره عکسهای زیادی با اساتید داخلی و خارجی گرفتیم. یادم هست با استاد باستانی پاریزی هم عکس گرفتیم. آن روزها با کتاب وضعیت آخر نوشتهی تامس هریس ترجمهی اسماعیل فصیح آشنا شده بودم. از کتاب خیلی خوشم آمده بود. میخواستم آن را برای برادرم بفرستم. عکسهای کنگره را لای کتاب گذاشتم و آن را برای برادرم پست کردم. آن کتاب و عکسها هنوز که هنوز است به مقصد نرسیده است. آن زمان پست هم گاهی اینطوری میشد!
دکتر ثبوتی نگاهی به ما انداخت. با همان طمأنینگی که مشخصهی رفتار و گفتارش بود گفت: «شما کی هستید؟» به گمانم حسام بود شاید هم مهدی، درست یادم نیست، جواب داد: «دانشجویان گمنام فیزیک». و دکتر ثبوتی با همان لحن آرام و خشک پرسید: «چرا میخواهید با ما عکس بگیرید؟» من با سادگی کودکانه و لهجهی کرمانشاهیام سینه جلو دادم و گفتم: «میخواهیم نامآور شویم.» خندهای بر لبان دکتر ثبوتی نشست. خندهای که فقط کمی از لبخند ژوکوند بیشتر بود. و این برای ما خیلی بود. گفت: «بگیرید!»
سالها از آن روز میگذرد. همان صلابت و بزرگی را در دکتر ثبوتی میبینم. مغرور و بزرگمنش. بزرگمنش و مغرور. دوستداشتنی و شایستهی احترام زیاد. و خندهاش همان اندازه است کمی بیشتر از لبخند ژکوند ولی بسیار دلنشین.
در حین سخنرانی، چشمم خیره به اوست و گوشم به تمامی محو سخنانش و البته در پس ذهنم خاطرات شیراز مرور میشود. از سخنرانیاش لذت میبرم. ظاهرا این سخنرانی را پیش از این در کارگاه بینالمللی «علم، دروازهای برای تفاهم» ایراد کرده بود.
بعد از سخنرانی خدمت ایشان رفتم. خودم را معرفی کردم. اجازه خواستم که متن سخنرانی را اینجا، در صفحهی شخصیام منتشر کنم. پذیرفت. ایمیل خانم بازرگان را به من داد تا با ایشان در تماس باشم و متن سخنرانی را از ایشان بگیرم.
از سرکار خانم بازرگان بسیار ممنونم که متن سخنرانی را برایم ارسال کرد. از برگزار کنندگان همایش بسیار ممنونم که مرا دعوت کردند و این روز به یادماندنی را برایم رقم زدند.
همایش در بارهی علوم پایه بود. همایش خوبی بود که به بهانهی نزدیک شدن به روز علوم پایه، در ۵ شهریور برگزار شد. (در تقویم کشور ۱۳ شهریور زادروز ابوریحان بیرونی، روز علوم پایه نامگذاری شده است.). قاعدتاً باید در مورد این روز و علوم پایه مینوشتم. اما دکتر ثبوتی و سخنرانی اش خاص بود. زیباست. عنوان سخنرانی تفاهم با دیگران است. میگوید به روش علمی میخواهد فرآیند «فهمیدن دیگران» را به سیاق فیزیکپیشگان بفهمد.
پس عجالتاً این نوشتار را به دکتر ثبوتی و سخنرانیاش اختصاص میدهم. اگر فرصتی دست دهد (و حرفی برای گفتن داشته باشم) شاید روزی در مورد علوم پایه و چالشهای رشتههای علوم پایه بنویسم.
متن سخنرانی دکتر ثبوتی:
«تفاهم با دیگران»
فرآیندهای طبیعت پیچیده هستند. فیزیک پیشهگان برای فهم آنها به نوعی «ساده سازی» دست میزنند. در رویاروئی با یک مسئله پیچیده شاخ و برگهای فرعی آن را کنار میزنند. عوامل اصلی را تشخیص میدهند و الگوی ساده و قابل احاطهای برای آن پیشنهاد میکنند. من نیز که عمری پیرهن درآفتاب فیزیک خشک کردهام (استعاره از استاد باستانی پاریزی است که «عمری پیراهن درآفتاب تاریخ خشک کرده است».) میخواهم ازاین روش استفاده کنم و فرآیند «فهمیدن دیگران» را به سیاق فیزیک پیشهگان بفهمم.
نجوم به معنای بررسی احوال آسمان از زمانهای ابرخس و بطلمیوس به صورت علم دقیق درآمده بود. انسان کنجکاو با رصد اجرام سماوی به نظم حاکم برحرکات آنها پی برده بود و حوادث نجومی، مانند خسوف و کسوف و تقویم طلوع وغروب اجرام سماوی را بادقت قابل تحسینی پیش بینی میکرد. هندسه نخستین نی زکه زاده کاربردهای روزمره معماری و مساحی بود، از همان زمانها دقیق ومبتنی براصول موضوعه شده بود و در چهارچوب منطق خاص خود مسیرتکاملی آرامی را میپیمود. هیچ کس مبانی واحکام این دوعلم را انکار نمیکرد. هر دو علم با هر نظام فرهنگی و اجتماعی و حکومتی و عقیدتی سازگار بودند. به هر زبان میشد آنها را آموخت و به کاربست. موافق و مخالف نداشتند و کسی بر له یا علیه آنها قیام نمیکرد. درعین حال هیچ یک از مفاهیم نجوم و ریاضی وحی منزل تلقی نمیشدند و مقدس نبودند. هیچ منجم ومهندسی هم، هرچند دانشمند و بلندپایه، به مقام تقدس ارتقاء نمیيافت و نقدپذیر باقی میماند. تاریخ به یاد ندارد هندسهدانی را به خاطر نظرات هندسی و یا منجمی را به سبب این که با اسطرلابش مشغول تنظیم جداول نجومی بوده، محکوم کرده باشند.
همه این تقواها از آنجا ناشی میشد که بنیاد هر دو علم بر مشاهده بود و برای تأیید احکام خود به واقعیات تکیه داشتند. اگر اختلاف نظری بین دو صاحب نظر به وجود میآمد، در درجه اول با منطق ریاضی و اگر منطق کفایت نمیکرد با مراجعه به واقعیات عینی حل و فصل میشد. در آنچه که در زیر میآید خواهم کوشید این طبیعت عاری از تنش و تعارض نجوم و ریاضیات و در دو سدهی اخیرفیزیک و بعضی از علوم دقیقه دیگر را بهشکافم، روش مرسوم در آنها را بهشناسم وپیشنهاد کنم که این روش به مواردی هم که تحت عنوان علوم دقیقه طبقهبندی نمیشوند، قابل تسری است.
برخلاف نجوم وهندسه، آفریدههای دیگر ذهن آدمی تا یکی دو قرن پیش بر مفاهیم دقیق استوار نبودند. فیزیک، فرزند خلف طبیعیات قدما، تنها از قرنهای شانزدهم و هفدهم میلادی به بعد به دست گالیله و نیوتن، اولین گامهای خود را در جهت دقیق شدن برداشته است و این فرایند تا به امروز هم ادامه دارد. علوم شیمی و زیستی هنوز هم در ایام صباوت خود هستند. علوم اجتماعی و انسانی، در بهترین صورت، تنها توانستهاند به بعضی قواعد آمپیریک دست یابند که با زمان، مکان، و دیدگاههای اجتماعی اقوام تغییرمیکنند. مفاهیم ماوراء طبیعی که ريشه در مشاهدات ندارند شاید هیچ وقت از تراز پندارهای عقیدتی فراتر نروند.
چرا علوم طبیعی این همه عقبتر از نجوم و ریاضی گام برداشتهاند و قریب به دو هزار سال طول کشیده است که به درجه دقت قابل قبول امروزی برسند. شاید سادهانگارانه بشود گفت که آفریدههای طبیعی پیچیده هستند و فهمشان آسان نبوده است. ولی یک خصوصیت کلی در نحوه تفکر اندیشمندان دو هزاره گذشته که آثارمکتوب کافی از آنها در دست است، انسان را اشگفت زده میکند. علمای سلف میخواستهاند همه ریزهکاریهای همه آفرینش را یک جا بفهمند. کمتر میتوان یک فیلسوف قرون وسطائی يا پیشتر، اعم از غربی و شرقی، پیدا کرد که به کمتر از این راضی بوده باشد و برای هر سؤالی که پیش میآمده، جوابی حاضر و آماده نداشته باشد. تقسیم مسائل پیچیده به اجزاء کوچکتر و سعی در فهم همه جانبه جزئیات، سنت دانشهای تجربی امروزی است و سابقه تاریخی طولانی ندارد. نتیجه این جاهطلبی دستنیافتنی این بوده است که متفکر هرجا که دسترسی به شواهد برگرفته از واقعیات نداشته، به پندارهای ماوراء طبیعی و ساخته ذهن متوسل شده است. این ساختههای ذهنی بستگی به زمان، مکان، فرهنگ، عادات و رسوم، سلایق شخصی و حتی عوامل طبیعی مانند شرایط آب و هوایی و اقلیمی داشتهاند. مورد قبول همگان و همه زمانها نمیتوانستهاند باشند. بالقوه مناقشه انگیز بودهاند و در موارد متعدد مصیبت آفریدهاند. به چند مثال اشاره کنم.
درقرن پنجم پیش از میلاد، سقراط در برابر یک هیئت منصفه ۵۰۰ نفری از برگزیدگان آتن محاکمه شد. اتهام او ناسازگاری آموزههای فلسفی و اجتماعیاش با ارزشهای مرسوم جامعه بود. نظرات فلسفی سقراط و ارزشهای اجتماعی جامعه آتن در پانصد پیش از میلاد هر دو معارف مبهمی بودند. متهم گواه ملموسی که مورد قبول قضات باشد نداشت. قضات نیز راهی برای قبولاندن ارزشهای جامعه به متهم نداشتند. سقراط محکوم به نوشیدن جام شوکران شد. قرنها بعد شاهد فاجعه مشابه و بزرگتری هستیم: آموزههای عیسی مسیح مغایر با تعالیم سنتی یهودیت بود. هر دو طرف متعهد به باورهای خود بودند ولی منطق مشترک نداشتند و شواهد ملموس برای حل اختلاف وجود نداشت. عیسی محکوم و مصلوب شد.
از سدههای چهارم و پنجم جهان اسلام مثال بیاورم . ابونصر فارایی، ۲۶۰-۳۳۹ ه.ق و ابوعلی سینا، ۳۷۰-۴۲۸ ه.ق، بدون شک بلندپایهترین فیلسوفان زمان خود و مسلمانان مؤمنی بودند. ابوحامد غزالی، ۴۵۰-۵۰۵ ه.ق نیز متفکر و فقیه عالیمقام زمان بود. ولی به فلسفه و علوم عقلی ارادتی نداشت. میگفت علوم فلاسفه از جمله ریاضیات (غزالی, محمد ابوحامد، المنقذ منالضلال، ترجمه س. آئینه بند» انتشارات امیرکبیر تهران۱۳۶۰۰) پایههای ایمان را سست میکنند. فارابی و ابوعلی سینا و علیالاصول همه فیلسوفان را کافر اعلام کرد. خوشبختانه در قرون سوم تا ششم هجری در جوامع مسلمان تسامح کافی وجود داشت که فتوای امام غزالی نادیده گرفته شود و فاجعه نیافریند. ولی فقیه بلند آوازه از میان خواص و عوام پیروان فراوان داشت که در دراز مدت تعالیم و نظرات استاد را پی بگیرند و مراکز تفکر آزاد را درتنگنا بگذارند و انحطاط فرهنگی و به تبع زوال اقتصادی و اجتماعی جوامع مسلمان را در سرتاسر جهان اسلام سرعت بخشند. فتوای علمای حلب به خون ارزان بودن شیخ اشراق، ۵۴۹-۵۸۷ ه.ق، نمونه دیگری است. شیخ قلندر به صرافت ذهن خود، اندیشههای فلسفیای داشت که با نظرات رایج در کانونهای انديشه آن زمان متفاوت بود. علیرغم این که شیخ تعلق خاطری به جاه و مقام نداشت، و در هر حال درستی یا نادرستی نظرات هر یک از دو طرف چیزی از دنیا و آخرت کسی کم نمیکرد يا به آن نمیافزود، فاجعه صورت گرفت و شیخ اشراق به فتوای علما به قتل رسید.
مثال از سدههای شانزده و هفده اروپا بیاورم. نظریه زمین مرکزی بطلمیوس با بینش ارسطوئی، اشرف مخلوقات بودن انسان، همراه شده و به کره زمین مقام والائی در نظام آفرینش داده بود. این نظربه مرور زمان جزو آموزههای مسیحیت و کلیسا درآمده بود. بیرون راندن زمین از مقام شامخ مرکزیت کفر بود. بنابراین کپرنیک، ۱۴۷۳-۱۵۴۳۰ میلادی، از ترس همترازان کلیسائی خود نظرات زمین مرکزی خود (کتاب De revolutionibus orbium coelestium) را تا روز مرگ خود به تعویق انداخت. خوشبختانه ۱۴۷۳-۱۵۴۳ میلادی، به قدرکافی عاقل بود که حرکت زمین را در پیشگاه دادگاه تفیش عقاید انکار کند و از پیامدهای ناخوشایند رهائی یابد. ولی جردانو برونی، ۱۵۴۸-۱۶۰۰ میلادی، چندان خوش اقبال نبود به خاطر نظرات پیشبینی فلسفی عالمهای دیگر به جز عالم زمینی سوزانده شد. در همه مثالهایی که آورده شد و مشتی نمونه از خروارند، الگو یکسان است.
- دوحریف؛ به خاطر موضوع مبهمی که تعریف دقیق ندارد و طرفین آن را یکسان نمیفهمند، رو در رو قرار میگیرند. موضوع مورد مناقشه ممکن است یک باور عقیدتی، یک ارزش اجتماعی، یک رفتار اخلاقی، یک نظرفلسفی، یک نفع مادی یا هر چیز دیگری باشد.
- هرطرف منطق خاص خود را دارد که برای طرف دیگر قابل قبول نیست. بینهی عینی هم در کار نیست . اختلاف نظر به خشونت میانجامد.
موارد یاد شده مربوط به گذشتهاند و به تاریخ سپرده شدهاند. ولی داستان ادامه دارد. در آغاز سده بیست و یکم مباحث زیادی از علوم طبیعی، انسانی، اجتماعی، به درجه قابل قبولی ازدقت و وضوح جهان شمول رسیدهاند و صاحب نظران و کاربران آنها بلوغ کافی پیدا کردهاند که موارد اختلاف خود را با منطقی که برای طرفین قابل قبول باشد حل و فصل کنند. ولی هنوز مباحث فراوانی به جا مانده که به قدر کافی علمی نشدهاند و شاید هم هیچ وقت علمی نشوند. بذرهای مناقشه و خشونت عمدتاً دراین معارف علمی نشده، نهفتهاند.
به چند مثال زیرتوجه شود:
- علم اقتصاد: اقتصاد مبتنی بر رقابت بازار آزاد و خطر پایمال شدن رقبای کمتوان يا اقتصاد کنترل کننده تولید و مصرف با همه تقواها و معایب آن؟
- فن حکومت: فرض کنیم که دولت دموکراتیک و منتخب مردم بهترین است. آیا چنین دولتی لازم است تنها مورد قبول مردم خود باشد یا همسایگان و دیگران هم باید آن را بپسندند؟
- حقوق بشر: سازگار با خلق و خوی انسان غربی یا شرقی
- اخلاق: آن چنان که یک مسلمان، یک مسیحی، یک یهودی، یا یکی با آئین دیگر، آن را میپسندد؟
- حقوق ملتها در جای جای کره زمین و تا چه اندازه؟ داور که باشد و داوری چگونه باشد؟
- اخلاق در دانشها و تکنولوژیهای نوظهور؟
- حقوق وتعهدات ملل دراستفاده و حفاظت ازمنابع طبیعی و کل کره زمین؟
در عین حال که هر یک از مباحث یاد شده بخش جدائی ناپذیر زندگی روزمره همه مردم همه کشورهاست. هیچ کدام مبانی تعریف شده دقیق، با تعریفی که علوم دقیقه الزام میکند، ندارند، مناقشه برانگیزند و مناقشات هم روزمره اتفاق میافتند. قضات میتوانند اختلافات را داوری کنند و احکامشان را میتوان به اجرا گذاشت. ولی قضات نمیتوانند طرفین دعوا را قانع کنند که حکمشان درست و منصفانه است. استخوان در لای زخم میماند تا کی و چگونه سر برآورد.
مطمئناً مشکل بزرگ است و به آسانی از پیش پا برداشتنی نیست. ولی شاید توسل به روشهای حل اختلاف مرسوم در علوم تجربی بتواند آن را تحدید کند. در سنت رایج علوم دقیقه:
- هیچ آموزه و مفهومی، هرچند شایع و مقبول، مقدس نیست و نقدپذیر است.
- هیچکس، هر چند دانا و دانشمند، مقدس نیست و دستیافتنی میماند.
- هیچکس باورهای خود را گواه راستگوئی و راست پنداری خود عرضه نمیکند.
مراعات این قواعد به ظاهر ساده در موارد اختلاف در موضوعات غیرعلمی آسان نیست ولی نفس اشــراف به این که همین نکات ســاده، مباحث علمی را عاری از تنش ســاختهاند و الگوی موفقی بودهاند خود موهبتی است و میتواند روزنه امید برای تفاهم با دیگران در موارد غیر علمی باشد. ارزش تمرین و توصیه دارد.
سخن آخر این که اذعان کنم موضوع «تفاهم با دیگران» را بیش از حد سادهسازی کردهام. در مقام نقد میتوان متذکر شد که قرنها پیش از آن که علوم طبیعی دقیق شوند و سنت تفکر تحلیلی و بحث منطقی را پی بریزند، آفریدههای غیر علمی انسان، مانند ادبیات، شعر، هنر، موسیقی، ورزش و داد و ستد، مردم را فراهم میآورده و سبب تفاهم بودهاند. هدف بذل توجه بــه ایــن نبض زمان اســت در حال حاضــر دانشهای دقیق و مبتنی بر مشــاهده نیرومندترین و همه جانبهترین عوامل توســعه همه اجتماعات هســتند. علیالقاعده متدولوژی عاری از تنش آنها نیز باید بتواند زبان مشــترک تفاهم بین مردم و جوامع باشــد. ســرمایهگذاری در این راستا به صلاح است. این را نیز میدانم که اهل «تفسیر بر مبنای دیدگاههای جامعهشناختی» (هرمنوتیک) یادآور میشــوند که موضوع پیچیدهتر از آن اســت که در این مقال ترســیم شــده است. انسان هر اندازه هم که موشکاف و منصف باشد آراء و افکارش متأثر از افق فرهنگی و آموختههای پیشینیاش است. ِ 1به گفته ویلم دلثی، جامعهشناس اوائل قرن بیستم، حضور انسان برای تفکر بیطرفانه همیشه رسوایی آفریده است.
تشــکر: در تنظیــم ایــن نوشــته از نقــد دو دوســت فیزیک پیشــهام، محمدرضــا حیــدری خواجهپــور و بهمــن فرنودی، بهرهمند بــودهام. کمکهای صندوق حمایت از پژوهشــگران و مرکز همکاریهای علمی و بینالمللی نیز مغتنم بودهاند.
سلام دکتر جان
چقدر خوب و عالی بود، هم خاطره شما و هم سخنرانی استاد ثبوتی!
شاد و سلامت باشی
استاد گرامی، جناب آقای دکتر کنجوری
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند…
هم خاطرات شما بسیار دلنشین بود و هم متن سخنرانی جناب آقای پرفسور ثبوتی بسیار آموزنده.
با احترام فراوان